خدایا! بد حال تر و پریشان روزگارتر از من کیست؟
اگر هم اکنون و با حالی چنین، راهی قبر شوم، بالین جاودانه ی خویش را مهیا نکرده ام. برای این اقامتگاه دایمی ام، فرشی از کارهای خوب، نبافته ام.
چرا گریه نکنم؟ منی که نمی دانم فرجام کارم چگونه خواهد بود؟ من که ارتعاش بال های مرگ را زمانی بالای سرم احساس می کنم که در پشت سر جز زیستی غفلت آلود نداشته ام. زندگی را جز به سهو، سپری نکرده ام.
چرا گریه نکنم؟ برای جان سپردنم گریه می کنم، برای تاریکی قبرم گریه می کنم. برای سوال نکیر و منکرم گریه می کنم. برای برانگیخته شدم و خروج از قبرم گریه می کنم. عریان و خوار و خفیف، با بار سنگینی از گناه. برای آن لحظه ای گریه می کنم که به چپ و راست می نگرم و جایگاه مردم را متفاوت با جایگاه خودم می بینم.
مگر نه برای هر کسی در آن روز جایگاهی است؟
چهره هایی در آن روز شادمان و خرم و خندانند و چهره هایی مغموم و خوار و گرفته و درهم...
بخشی از دعای ابوحمزه ثمالی/ سید مهدی شجاعی
پس به همين دليل ازتون ممنون ميشيم که سوالات غيرمرتبط با اين مطلب را در انجمن هاي سايت مطرح کنيد . در بخش نظرات فقط سوالات مرتبط با مطلب پاسخ داده خواهد شد .