مادر می گوید افسرده می شوی.. می گوید برو لااقل قدمی بزن. آخر یک ماهی می شود که از خانه بیرون نرفته ام. حتی تا سر کوچه! یک ماهی می شود که جز اعضای خانواده کسی را ندیده ام! یک ماهی می شود ...
همه ی زندگی ام شده خواب ، کتاب ، لپ تاپ و دیگر هیچ! البته در پس زمینه ای از بی قراری؛ از بی حضور یار و می ناب.
مدرک ارشدم آمد گویا باید بروم و کوزه ای مهیا کنم.
وقتی خانه _ی تن_ نشینی نمی توانی می خانه نشین شوی.. می ناب ش را ندارم.. خیلی وقت است که می نابی ننوشیده ام و مست در عالم حق نشده ام..
اما یک ماهی می شود که از چاردیواری خانه ی پدری بیرون نرفته ام... وقتی اینقدر توان نیست ما را با می نوشیدن و خروج از خانه ی تن بی حضور یار چکار؟